مترسک ناز می کند
کلاغ ها فریاد می زنند
و من سکوت می کنم....
این مزرعه ی زندگی من است
خشک و بی نشان
میبینی کار زمونه رو خیلی حکایت جالبیه
من تو رو دوست دارم . تو دیگری رو . دیگری منو دوست داره
ولی چه فایده همه ما تنهاییم...
یه لحظه هایی تو زندگی به وجود می یاد که هیچی اثر نداره و نمی تونه زندگیت و تغییر بده. نه گریه، نه اشک و نه آه و حتی نه خودکشی...! یه لحظه هایی تو زندگی به وجود می یاد که هیچ راهی نداری جز یه راه، که باید بری... یه لحظه هایی تو زندگی به وجود می یاد که هیچ کس و نداری و باید تنهای تنها قدم برداری... یه لحظه هایی تو زندگی به وجود می یاد که با اینکه می دونی گریه هم هیچ اثری نداره دوست داری زار زار گریه کنی تا آتیش دلت و خاموش کنی! من کم می یومد قول بدم به کسی. چون می دونم باید بهش عمل کنم. اما این بار یه قول عجیب دادم. قول جدایی! نمی دونم چرا، و چی شد، فقط می دونم تا چشمم و باز کردم همه چیز تموم شده بود. خدایا... تو که می دونی من تنهایی از پسش بر نمی یام. پس تو کمکم کن تا آخر برم، یا خودم و عمرم و برسون به آخر. خدایا کمکش کن، خدایا کمکم کن.
"سلام ای غروب غریبانه دل، سلام ای طلوع سحرگاه رفتن، سلام ای غم لحظه های جدایی، خداحافظ ای شعر شبهای روشن، خداحافظ ای شعر شبهای روشن، خداحافظ ای قصه عاشقانه، خداحافظ ای آبی روشن عشق، خداحافظ ای عطر شعر شبانه، خداحافظ ای همنشین همیشه، خداحافظ ای داغ بر دل نشسته، تو تنها نمی مانی ای مانده بی من، تو را می سپارم به دلهای خسته، تو را می سپارم به مینای مهتاب، تو را می سپارم به دامان دریا، اگر شب نشینم اگر شب شکسته، تو را می سپارم به رویای فردا، به شب می سپارم تو را تا نسوزد، به دل می سپارم تو را تا نمیرد، اگر چشمه واژه از غم نخشکد، اگر روزگار این صدا را نگیرد، خداحافظ ای برگ و بار دل من، خداحافظ ای سایه سار همیشه، اگر سبز رفتی اگر زرد ماندم، خداحافظ ای نوبهار همیشه" |
چشمای تو نور کوچه باغ روز چشمای من ظلمت شب نیاز اما پس اون اشنایی کاشکی یکی بود ما رو با هم اشتی می داد |