تنها کسی که امروز حال ِ مرا فهمید،
تو بودی...!
آن هم از فاصله ی 1000 کیلومتری!!!
تنها تو می دانی تا 4 صبح بیدار ماندن و درس خواندن یعنی چه!
تنها تو می دانی اشتباه دیدن ِ ساعت امتحان،
رسیدن پشت ِ در ِ بسته ی سالن امتحانات،
و دیدن ِ قیافه ی متعجب ِ بچه ها یعنی چه!!!
تنها تو مرا می فهمی
و تنها دلداری های تو را دوست دارم...
نگرانی هایت را...
مهربانی هایت را...
دوست داشتن هایت را...
نامه هایت را هم دوست دارم...
نامه هایی که مثل ِ نامه های من پاکتی نیستند،
الکترونیکی اند!!!
هزار بار می خوانمشان...
حرف های دل ِ تو را که برایم می نویسی،
دوست دارم...
اصلا" من همه چیزت را دوست دارم!!!
من خود ِ خود ِ خودت را دوست دارم!
پ.ن۱: امروز در مترو فال گرفتم...نوشته بود:
ما سرخوشان ِ مست دل از دست داده ایم
همراز ِ عشق و هم نفس ِ جام ِ باده ایم
ای گُل تو دوش، داغ ِ صبوحی کشــیده ای
ما آن شـــــــقایقیـــم که با داغ زنـــــده ایم
تفسیرش هم زیبا بود،
به خصوص این جمله اش :
"متوجه باش که خدا با توست"
تو رفتی و حتی پشت سرت را هم نگاهی نکردی ، انگار منتظر بهانه ای بودی برای رفتن بهانه رفتنت ، پولدار شدن و پر و بال گشودن در هوای آزادی بود ، اما خود بهتر از من می دانی که پولدار شدن در سرزمین های بیگانه ، به قیمت از دست دادن خیلی از ارزشهاست و از آزادی کاذب ، از تمام تعلقات زندگی بریده ای و تنها و بی همزبان مانده ای .
می خواهم بدانم آیا به یاد آن روزهای سرشار از امید ، به آن شبهای شیرین که تا سپیده دم به گفتگو می نشستیم ، بحث می کردیم ، قهر می کردیم و دوباره آشتی می کردیم و گاه می خندیدیم ،
اشک ریخته ای ؟
بارها گفته بودی که در زندگی مشترک ، زن و مرد باید با هم شفاف باشند ، اما تو شفاف نبودی . تو پنداشتی و مانند طفلی که اسباب بازی قدیمی اش را می شکند ، مرا شکستی و رفتی در حالی که من تو رو باور کرده بودم . به تو ایمان داشتم. بعد از خدا ، همه امید و هستی ام بودی ، اما حالا با تمام مصایبی که دور از تو تحمل کرده ام ، اگر بگویم فراموشت کرده ام ، دروغ گفته ام .
اگر بگویم دوستت نمی دارم ، دروغ گفته ام. ای کاش تو هم به یاد من و زندگیت دوباره برمی گشتی !