روزگار غریبی است...

دهانت را می بویند
مبادا که گفته باشی دوستت می دارم
دل ات را می بویند


روزگار غریبی ست نازنین...

و عشق را کنار تیرک راه بند تازیانه می زنند

. عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد

*** 
در این بن بست کج و پیچ سرما
آتش را به سوختْ بارِ سرود و شعر
فروزان می دارند
به اندیشیدن خطر مکن


روزگار غریبی ست نازنین...

آن که بر در می کوبد

 شباهنگام به کشتن چراغ آمده است .

 نور را در پستوی خانه نهان باید کرد

 آنک قصابان اند بر گذرگاه ها مستقر
با کنده وساتوری خون آلود


روزگار غریبی ست، نازنین...

و تبسم را بر لب ها جراحی می کنند

 و ترانه ها را بر دهان

. شوق را در پستوی خانه نهان بایدکرد

 
کباب قناری
بر اتش سوسن و یاس


روزگار غریب ست، نازنین...

ابلیس پیروزْ مست سور

 عزای ما را بر سفره نشسته است

 خدا را در پستوی خانه نهان باید کرد

نظرات 1 + ارسال نظر
ساناز سه‌شنبه 30 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 05:20 ب.ظ http://alone111.blogsky.com

شعر جالبی بود خوشحال میشم به منم سر بزنی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد