چشمای تو نور کوچه باغ روز چشمای من ظلمت شب نیاز با هم دیگه راز و نیازی داشتیم حکایت طول و درازی داشتیم اما پس اون اشنایی اون هم دلی اون هم زبانی از گرد راه امد جدایی رفتی و چشم برام گذاشتی تو این قفس تنهام گذاشتی حالا نمیدونم کجایی؟! کاشکی یکی بود ما رو با هم اشتی می داد کاشکی چشامون باز تو چشم هم می افتاد امروز اگه تاریک و خاموش وسیاهه فردا که شد دنیا پر از خورشید و ماهه |